۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

سزای مردمی که به هیچ چیز اعتراضی ندارند,چیست؟

مامان بزرگ خدابیامرزم میگفت:
 دیاری بود که مردمش به هیچی اعتراض نداشتند. پادشاهشون هر بلایی سرشون میاورد بازم اعتراض نمی کردند. خود پادشاه دیگه ذله شد و به وزیرش گفت: چه کنیم خسته شدم.
وزیر گفت: هرروز که مردها به سرکار می روند در دروازه از آنها حق خروج و ورود بگیریم.
 چند ماه گذشت بازهم اعتراضی نشد. پادشاه واقعا خسته شده بود گفت: حالا چه کنیم وزیر؟
 وزیر گفت زنها رو از مردها جدا کنید.امکان ندارد طاقت بیاورند وشکایت نکنند.

مردها همه از زنها جدا شدند مردها یه طرف شهر زن ها طرف دیگه باید زندگی میکردند.

روزها گذشت باز هم اعتراضی نشد. شاه دیگر داشت دق می کرد به وزیر گفت : حالا چه کنیم وزیر؟
 وزیر گفت: هر روز صبح وقت رفتن سر کار و زمین هایشان دم دروازه شهر آنها را صف کنید و چوب در کونشان کنید.مطمئنم دیگر حتما شکایت می کنند.
از فردا مردها صف می کشیدند و برای رفتن سرکار و زمینهایشان , خم میشدند تا چوب در کونشان فرو کنند.
 چند روز گذشت تا اینکه یک روز صبح مردی گفت: من اعتراض دارم.
پادشاه خوشحال فریاد کشید: بگو بگو اعتراضت چیست؟

 مرد گفت: لطفا تعداد افرادی که چوب در کونمان میکنند را زیاد کنید که زودتر به سرکارمان برسیم...

چقدددددددددددر این داستان برایم امروز آشناست...

سزای مردمی که به هیچ چیز اعتراضی ندارند, چوب در کون است!